آرمیتای عزیزمآرمیتای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

آرمیتای مامان

این تصویر از کیست؟ عایا

عایا این یک عکس است یا یک عروسک    جدی جدی خوشگله ... نیس؟؟؟؟ جواب: این طوله سگ با مالکیت دایی سعیدجون می باشد که چون مامان بزرگ اجازه نمیده بیارش تو خونه در تعمیرگاه از آن نگهداری میکند این تصویری از تعمیرگاه دایی سعید به همراه  سگش می باشد( ببخشید که به هم ریخته است دایی سعید کلا اینجوریاس و آن هم به علت اینه که کوچیک خونه اس...خل و دیوونه اس   چرا تو وبلاگ آرمیتا این پست رو گذاشتم به این دلیل: دایی سعید بی معرفت همیشه حرکات آرمیتا رو با این طوله مقایسه میکنه و ابراز عشق و علاقه اش رو به آرمیتا در حد همین طوله سگ اعلام میکنه نامرد! ...
26 بهمن 1392

اشکال متفاوتی از چهره ی آرمیتا خانوم

آرمیتا در حال عطسه کردن     آرمیتا در جمع عشاقش( فاطی(دختر خاندایی) و مهدی (پسر خاله فرحناز))     ارمیتا و عکس ورزشکاری با مهدی     آرمیتا و اندیشیدن( به تو می اندیشم ...به تو ای مامان نازم...به تو که چرا منو از تو این روروک درنمیاری.... به تو که میدونی من از روروک بیزارم ...ولی به من توجهی نداری...)     آرمیتا دمدمای عصبانی شدن..(مامان من و از این تو دربیار دیگه داری جیغمو درمیاری!!!!!!)     آرمیتا و شروع جیغهاش     آرمیتا و اوج جیغهایش...جیغ از ته سر به قول باباش &nbs...
26 بهمن 1392

یه جوک

امروز رفتم بازار لپ تاب بگیرم .. .. .. .. .. .. هیچی دیگه پولم نرسید رفتم تی تاب گرفتم   ...
26 بهمن 1392

آرمیتا در برف

چه کیفی داره .....دلم میخواد همه ی برفارو بخولم مامانی بخولم عایا؟؟؟؟؟؟؟؟ آرمیتا خانوم ناراحتن از اینکه از تو برفا برشون داشتیم ترسیدیم سرما بخوره و مجبورمون کرد دوباره برگردیم به قلب برفا ولی ایندفه دیگه بابایی زمین نذاشتش خداوکیلی رنگ آبی آسمونی رو تا حالا به این زیبایی دیدین؟؟؟؟   ...
17 بهمن 1392

دندون آرمیتا

  و بالاخره انتظار مامان به سر رسید و اولین دندون آرمیتا جون در تاریخ 92/11/11 روز جمعه ساعت 11 و 11 دقیقه ی صبح دقیقا در سن 8 ماه 8 روزگی  توسط مامان مشاهده گردید... البته مامان بزرگ روز قبلش گفت که دندونش دراومده ولی مامان چون چیزی ندید فک کرد که مث همیشه لثه است...چون از سه ماهگی لثه ی آرمیتاجون اینقدر تیز شده بود که همه فک میکردند دندونه...ولی نبود...علت تیز بودن لثه هاشم این بود که از همون سه ماهگی همه چی رو شدید به لثه هاش میکشید.. توضیح: عکس گرفتم از دندونش ولی خیلی خیلی کوچولوه با چشم غیر مسلح فک نکنم دیده بشه حالا میزارم براتون دوربین تو خونه ی مامان بزرگ جامونده.. چشم بصیرت می خواهدت دیدن این در گرانبها و...
17 بهمن 1392

بدون عنوان

من خدا را دارم ،کوله بارم بر دوش سفری بی همراه ... گم شدن تا ته تنهایی محض....! هر کجا لرزیدی ، از سفر ترسیدی، تو بگو از ته دل ، من خدا را دارم......!
8 بهمن 1392

هشت ماهگی آرمیتا جون

نفس مامان هشت ماهتم تموم شد بسلامتی...کلی شیطون شدی ..از دیوار راست بالا میری واقعا...مامان بیچاره تمام وقت باید در خدمتت باشه که از یه جا پرت نشی پایین... ظهر  که مامان از سرکار برمیگرده بعد از اینکه ناهار و شیر رو با احترام تقدیمتون میکنیم شما خوابت میاد مامان کلی باید لالایی بخونه که شما خواب بری و بعدش تا مامان یه کم وسایل ناهارو جمع وجور میکنه و نماز میخونه و ظرف هارو میشوره میاد کنار شما درازکه میکشه چشما که سنگین میشن شما از خواب نازت بیدارمیشی و حالا...دیگه از مامان به عنوان یه پل استفاده میکنی و اینقد از اینور می پری اونور و برعکس که تمام بدن مامان بیچاره له و لورده میشه اینم تمام استراحت مامان در کل روز ... دیگه اینکه لب ...
7 بهمن 1392

هفت ماهگی آرمیتا جونم

  ماهگی آرمیتا جونم   گل قشنگ مامان، نفس مامان هفت ماهگیت مبارک....جونم برات بگه تو این ماه چه کارایی بلدی...اول اینکه از 6ماه چن روزگیت شرو کردی به تمرین 4دستو پا رفتن...و تو چند روز کاملا با سرعت نور حرکت میکنی... منم باید بدوم دنبالت خیلی وقتها دیگه ازراه رفتن و دنبالت دویدن خسته میشم و منم مثل تو چهار دست و پا میرم ولی چقد سخته مامان زانوهام درد میکنند...الهی قربون زانوهات برم که دیگه همیشه قرمز و کبود هستند...باید برم دنبال زانو بند برات... دیگه اینکه ماما و بابا رو میگی ولی نه همیشه...فقط وقتی خوابت میاد یا از خواببیدار میشی طوطی وار میگی ماماماماما...یا   بابابابابابا........ غذا خوردن و شیر خ...
7 بهمن 1392
1